گل مریم!
هقهق قُمری شب
سحر سدّ اشکی که به چشمم خواندی میشکند
آب میجوشد
صدای قطره قطره بیصدا آمدنش میآید
حضرت اشک تویی؟
چه خبر حال شما؟
دلمان تنگ تو بود
بخدا این همه سال!
راه گم کردهای حتماً!
ورنه این صحرای بی رونق کجا و ریزش اشک کجا؟
گل مریم!
بیا!
اشک امشب اینجاست
شده مهمان دلم
شب نشینی داریم
تا دم صبح قرار است که پرحرفی کنیم
من و تو شانه به شانه
روبروی اشک
گونهها را تر کنیم
تا دلی خالی شود!
قالیچه میبافد
در ایوان خانهای روبروی خیال
زنی گیس بافته!
گره میزند عطرآگین
گره میزند جنس نور زلال
و آسوده آهی رها میکند
برای خنککردن سینهای
که از دوری شاخهی اطلسی
به این روز افتاده است!
پشت دورترین جسم هستی، خدا!
پندار پنهان کرده است
نه از روز رفته مینالد
نه به ساعتی بعد دلداده است
عاشقی وقت دگردیسی او را آورده
رج به رج پشت هم گره میزند عطرآگین
کمی آنطرفتر.
در ایوان خانهای روی شاخ یک شاتوت
یک نفر در حال پروانه شدن است
غوطهور در هزار توی امید
یک بغل موی تو را
که تنیده به دور خویش
بو میکند هر شب
پروانه میشود
در ایوان خانهای روبروی خیال!
خیال تو!
درباره این سایت